روزهای من...

Saturday, June 09, 2007

حکایت سوزن و جوالدوز

آقا جون اینا رو اگه ننویسم دق میکنم بنابراین با عرض معذرت از خوانندگان ذی نفع
من دیشب فهمیدم که حتی فمینیست ترین زنان، دور اندیش ترین افراد، ومنطقی ترین پدر و مادرها تنها تا جایی که منافع و خواستهای خودشون اجازه بده این خصوصیات رو دارن و گرنه حقوق زن و این ...شعرها اصلا به فلان مبارکشون هم نیست چنانچه پدر شوهر و مادر شوهر 100% فمینیست من همین حقی را که دیشب با چشمهای از حدقه در آمده و صدای سر به آسمون گذاشته میخواستند برای دخترشون بستانند 6 سال پیش از من که دختر یکی دیگه بودم دریغ کردند منتها خوب......چی بگم ولی دیگه این آدما برای من آدمای پریروز ، هفته گذشته یا حتی همان روزها نیستند دیگه ساده لوحانه با خودم نمی اندیشم که مادر شوهر من میتونه یه حامی منصف باشه برای من (اگه یه رزوی به حامی نیاز داشته باشم در مقابل شوهرم)چراکه من درسته که زنم ولی همسرم پسر اونه و من دختر آن دیگری ا

0 Comments:

Post a Comment

<< Home