روزهای من...

Saturday, June 16, 2007

تولدت مبارک

چهار سال پیش یه همچین روزی موجودی رو توی بغلم گذاشتن که به نظر من زیبا ترین ،قرمز ترین و پرمو ترین والبته عزیزترین نوزادی بود که تا اون موقع دیده بودم دیگه از اون روز به بعد آرزوهام،فعالیت هام و تفریحاتم شکل دیگه ای پیدا کرد تمام آرزوهام خلاصه شد در خوشبختی و خوشحالی اون با هر خنده یا شیرین کاریش قند توی دلم آب میشد و با هر مریضی و ناراحتی دنیای ناراحتی روی سرم خراب میشد و میشه و تا وقتیکه این دریای شیرینی و عشق را تجربه نکرده بودم حتی تصور این احساسات و حالات برام مضحک بود و الان که به عقب برمیگردم باورم نمیشه 4 سال به همین سرعت گذشت و تازه یکی دیگه هم تو راهه.ا
دخترک عزیزم که در شرایط سختی که از سر گذروندمشون وجود تو من رو سرپا نگه داشت و بهم نیرو داد ،عزیز ترینم امیدوارم همیشه این نشاط و سرزندگی رو داشته باشی و من و پدزت گذشته از پدر و مادر دوستان و همراهان خوبی برات باشیم برای هزارمین بار در اینجا بهت میگم تولدت مبارک عزیزکم خیلی دوست دارم

2 Comments:

Anonymous Anonymous said...

سلام گل من.​منم بهت تبریک می​گم هم چهارسالگی دخترک رو هم در راه بودن نی نی جدید. شديدا مشتاقم بدونم سر کيک عروسی تو چه اومد؟

9:22 AM PDT  
Anonymous Anonymous said...

on my behalf ..Happy Birthday too .Wish her all the best .

7:09 AM PDT  

Post a Comment

<< Home