روزهای من...

Saturday, April 04, 2009

شهر من

دلم برای شهرم تنگ شده برای شلوغی و سر و صداش مخصوصا الان اما.....امروز توی شهری زندگی میکنم که وقتی تو خیابوناش راه میرم نگران نگاههای آلوده نیستم واز زن بودنم ناراحت نیستم،توی شهری زندگی میکنم که وقتی وارد فروشگاهاش میشم فروشنده ارث باباشو از من نمیخواد حتی اگه خرید هم نکنم با لبخند بهم روز به خیر میگه،توی شهری زندگی میکنم که راننده اتوبوسش با بزرگترین لبخند بهت سلام و روز به خیر میگه گر چه که مجبور نیست این کار رو بکنه،توی شهری زندگی میکنم که هر روز توی خیابوناش مردم به هم فحش خواهر و مادر نمیدن...من دلم برای شهرم تنگ شده اما آیا واقعا شهر من اونجاست؟